اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

مهدیار داره میره حمام

مهدیار داره برای حمام رفتن اماده میشه: 1.مامان لباسای پسری رو داورده اخه بعد از ی  خواب شیرین  پسری میخواد بره حمام. 2. هنوز حمام نرفته دوباره پسری خوابش گرفته. 3.بابایی اب و گرم کرده و از مامان میخواد مهدیار و بیاره. قند عسل هم دیگه خواب از سرش پریده. مهدیار بعد از حمام کردن: خمیازه های بعد از حمام کردن نشان از چیست؟ خب معلومه دیگه،خواب.           و در نهایت ارام گرفتن در اغوش بابایی ...
31 مرداد 1393

حس مادری

مهدیار نازم الان که دارم برای تو نازنین پسرم پست میگذارم در خواب شیرینی هستی .و من هربار که به خواب میروی دلم برایت تنگ میشود.و تحمل اینکه برای ساعاتی یا دقایقی نه چندان دیر از هم دور میشویم را ندارم. و هر لحظه انتظار بیدار شدنت و به اغوش گرفتنت را میکشم. عشق مادر هر وقت که بهت فکر میکنم یا نگاهت میکنم ناخداگاه اشک در چشمانم حلقه میزند و بی اختیار جاری میشود. تمام دعاهای این روزهایم خوشبختی و عاقبت بخیری توست . تویی که با امدنت خوشبختی ام را کامل کردی. و  زندگی سبز من و پدرت را  شیرین تر از پیش کردی. اکنون خدا را شاکرم  برای ...
31 مرداد 1393

مهدیار و دایی ماهان کوچولو

وقتی برای پسرم صحبت میکنم اینطور به من نگاه میکند                      خدای من........... دایی و خواهرزاده رو نگاه کن فدای اون چشمای قشنگتون بشم الهی دورت بگردم پسرم که تا مامان معصومه برات حرف میزنه براش میخندی                         یادش بخیر چقدر زود میگذره روزا ...
29 مرداد 1393

نگاه های قشنگ پسرم

قربون اون خنده هات بشم من مادررررررررررررررررر به کی داری میخندی؟ حتما به فرشته ها!!!!!!!!!!!   عاشق این نگاهای مرموزمت. اخه به چی نگاه میکنی مامان؟ نکنه داری به چیزی  فکر میکنی؟   ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ابه دایی احسان نگاه میکنیییییییی؟ باشه .باشه .ببخشید،دیگه نمیپرسم. اینطوری نگام نکن.میترسم  مبینا جونم بابت لباس قشنگی که برام به سوغات اوردی، ممنونم. (یادش بخیر اون موقع که رفته بودی مشهد من هنوز تو دل مامانم بود.) ( تولد محمدحسین بود ،که دادیش به مامانم برام  نگهداره تا خودم بیام ) ...
26 مرداد 1393

یه عکس یادگاری( محمد حسین و مهدیار)

این عروسک خوشگل و پسرعمه عزیزم برام اورده                                  محمدحسین جان بابت هدیه قشنگی که برام اوردی ممنونم. اینم یه عکس یادگاری دو تایی                                                     &...
26 مرداد 1393

اینم جمعه مهدیار با بابایی و مامانی

اگه گفتی بابایی داره چکار میکنه که من اینطوری بهش خیره شدم؟؟؟؟؟؟؟ بیا در گوشت بگم.بیا جلوتر به کسی نگیا!!!!!!!!!!  بابا مهدیییییییییییییم  دارههههههههههه  نی نای نای  میکنه برام. بابا یکی به داد من برسههههههههههههههههههه مامان جان حالا عکس انداختن و ول کن بیا من و درست کن نگاه کنا.................. حتما باید اون یکی پام هم بیارم کنارش که جامو درست کنید؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم اون یکی پام اینم یه مدل دیگه از خوابم.............. اینم عکسی که دختر عموم ازم گرفته دستت درد نکنه فاطمه جون که مراقبم بودی تا مامانیم کاراش رو بکنه .   ...
24 مرداد 1393

پسرم اقاست

پسر طلا الحمدلله داری روز به روز بزرگ تر و اقا تر میشی.دیگه نسبت به قبل خوب میخوابی و خوب شیر میخوری. هزار الله اکبر خیلی باهوشی و هوشیاری،اینو فقط من نمیگم از دکتر ختنه ات گرفته تا زندایی اعظمم و خانم محمدی همسایمون و مامان معصومم،همه میگن فوق العاده باهوشی و به نظرشون قراره ازاون پسر شیطونا بشی.منم کلی ذوق میکنم و خدارو شکر میگم. هر کی حرف میزنه دنبال صداش میری و همش دوست داری باهات صحبت کنیم.ی وقتایی هم برامون میخندی  و  (اغووو)میکنی.  تو شلوغی و سکوت خوب میخوابی .خلاصه بگم خیلیییییییییییییییییییی ماهی اما فکر کنم داری بغلی میشی و این خیلی خوب نیست. راستی روز یکشنبه مصادف با 46روزگیت ساعت 8 صبح با ز...
22 مرداد 1393

الهی فدات شم مهدیارم

خواب بعد از حموم چه کیفی داره  اونم اگه صبح زود ببرنت اخجون داریم میریم مهمونی راستی حلقه ام داره میفته  دیشب عمو رضا و عمو احمدم اومدن خونمون منو ببینن،خواب بودم  راستی عمو احمد تولدت مبارک امروزهمسایه هامون اومدن خونمون دیدن من مامانمم لباس خوشگل تنم کرده ...
22 مرداد 1393

ببین پسرم چه نازه

صبح شده بابا بلند شو                                 دارم شبکه نسیم و میبینم داریم میریم خونه باباجون،منم خوابم میاد دارم گریه میکنم تو بغل بابایی   پسر عمه محمد داره میاد دنبالمون بریم خونه باباجون ،اخه عمه لیلام اومده بابام داره میره ورزشگاه با پسر عمه هام برا تماشا فوتبال.من دارم فکر میکنم با مامان کجا بریم ...
22 مرداد 1393

انجام سنت پسرم

پسرم  امروز داریم میریم خونه مامان معصومه تا حموم 40روزگیت رو انجام بدیم هم ختنه بشی انشاالله. 11ام مردادروز شنبه رفتیم خونه مامانا و بابا مرتضی .بابایی و مامانا شمارو بردن پیش دکتری که قراربود ختنه ات کنه.دکتر بعداز وزن گیری و معاینه اعضای بدنت برات واکسن ویتامین ایی رو زدندو استامینفون و چند سری پماد برای شما تجویز کردن که قبل و بعد از عمل ختنه براتون استفاده کنیم و برای 4بعدازظهر براتون وقت گذاشتند. ماهم از این فرصت چند ساعته استفاده کردیم و شمارو بردیم حمام تا به قول قدیمیا اب چله اتونو بریزیم.و........ تا ساعت شد 4.شما و بابایی به همراه مامانا و زندایی و دایی کوچولو ت رفتید مطب اقای دکتر.اونجا چی شد و چی گذشت رو من ن...
18 مرداد 1393